امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره
مهرانامهرانا، تا این لحظه: 5 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره

من و وروجک هام

خواهر برادری💝💙

چقد خوشحالم از اینکه میبینم کنار همید وباهم بازی میکنید و بهم محبت دارین گاهی هم با دیدنتون و اینکه روز ب روز دارین بزرگ و بزرگ تر میشین و این لحظات دیگه بر نمیگرده دلم میگیره و .. با خودم میگم وای یعنی یه روز میرسه ک دلتنگ تکرار روزهای باهم بودنتون بشم؟؟ دلتنگ بازی ها.. خنده ها بغل کردنا حتی دعوا کردنا و کشمکش هاتون!💝 بعددوباره ب خودم امید میدم ک مسیر زندگی همه س و انشالله با اومدن نوه ها اینروزها روبار دیگه تجربه میکنم💝 امیررضای خوش قلب و مهرانای پر از محبت و محبتم عاشقونه دوستتون دارم و داشتن شماها بزرگترین سرمایه پرارزش زندگیمه💝💙 اونقد دوستتون دارم ک با تمام وجودم برا شاد کردن و ایجاد حس ...
29 شهريور 1399

ترکیدن لاستیک ماشین💥

مسیر خونه تا مدرسه پر از اتفاق های تلخ و شیرینیه ک به مروز زمان همش میشه خاطره🖼 اولین اتفاق هم تلخ و هم شیرین امسال ترکیدن تایر ماشین ! اونم تو گرمای سوزان شهریور! اونم ساعت ۴ ظهر وسط بیابون!! شکر خدا بجز تایر ماشین هیچ اتفاقی برای ما و ماشین نیفتاد اما شیرینیش این بود ک بچه ها اولین بار بود ک تو بیابون و شوره زار قدم میزدن و راه میرفتن مهرانا مثل همیشه بخاطر خاک و کثیفی و ناهمواری زمین روی خوش نشون نداد اما برعکس امیررضا حسابی ذوق کرد و میگفت اومدیم مسافرت تو کویر😂😂😂😂 ...
29 شهريور 1399

عکسای خواهر برادری💝😀💙

تا اذون میگه امیررضا میره وضو میگیره و مهرانا هم‌ میره کنار روشویی میایسته و ازم میخواد دستاشو بشورم و بعدش هر کی یه چادر میپوشه و با خدا عشق بازی میکنن💝💙 فقط قبله هاشونو عشقه ک هرکدوم یه جهته😅😂😂😂 شنیدین ک میگن مرغ همسایه غازه؟؟؟ این یعنی هر کدومتون با وجود داشتن قشنگ‌ترین لباس ها دوست دارین لباس اون یکی رو داشتین😂 امیررضا ازم قول میگیره ک فردا مثل لباس اجی بخرم و اجی هم دست ب لباس داداشی میکشه و میگه مال منه!!!! یعنی من اینو میخوام😂😅😂 برا اینکه کار ب جاها باریک نکشه تصمیم براون شد ک بریم تو خط خرید لباسای اسپورت ک هردو باهم ست کنید وووای اولین بار ک هردو لباس عین هم پوشیدین از خوشحالی بهم نشون میدادی...
21 شهريور 1399

زوزه تاتاب/مرغ مثل لقمه ها مائده

چند ماهیه حسابی گوشت خوار شدین و هر غذایی گوشتی ک باشه اول تموم گوشتا رو نوش جون میکنید بعد میرید سراغ بقیه آبشن های سفره😀 با دیدن مرغ و ماهی هم غش و ضعف میرید تا هرچی زودتر بخورین که بازهم نوش جونتون💝 جدیدا هر زمانی ک کشوی فریزر مخصوص مرغ و ماهی وا بشه یا بابا محمد مرغ خرید کنه سوزن هردوتون گیرمیکنه ب اینکه جوجه کباب! و تا درست نکنم و نخورین بی خیال قضیه نمیشین! ما هم چاره ای جز اطاعت امر نداریم عالیجنابان😀 جوجه کباب تو خونه ما دو جور تلفظ میشه ب زبون مهرانا میشه:زوزه تاتاب😀😀😀 قرررربون حرف زدنت امیررضا هم ک چون بارهای اول خونه خاله زهرا جوجه خورد و خوشش اومد بهش میگه : مرغ مثل لقمه مائده😀😀😀😀😀 مرغ بسته هم...
21 شهريور 1399

کلاس ژیمناستیک

همسایه مون باشگاه ورزشی داره و یبار ک شماها رو با بابایی دید بهش پیشنهاد ژیمناستیک رو داد و ماهم ک چشم براه بازگشایی سالن های ورزشی بودیم همون فردا بردیمتون روز اول بخاطر اینکه مدتها بود از خونه نزده بودی بیرون و تو جمع دیگه ای بجز خانواده و خاله ها نبودی حاضر نشدی وارد باشگاه بشی و دست از پا درازتر برگشتیم خونه اما همین رفتار سبب شد برا بردنتون مصمم تر بشم و دنبال راه چاره بگردم برای ایجاد انگیزه تیام دختر همسایه و دوست شما رو هم شرکت دادیم و همگی باهم رفتیم سالن خیلی بزرگ و دلباز و بدو بدو کردن..مربی خوشرو و مهربون..و..همه سبب شد بهتون خوش بگذره و حین بازی امیررضا اومد و منو بوس کرد و گفت ممنون ک ما...
19 شهريور 1399
1